تغییر پارادایم یا پارادایم شیفت – تغییر الگوی ذهنی

نویسنده: تیم تحریریه آکادمی بازار
انتشار: ۲ اردیبهشت, ۱۳۹۸
آخرین بروزرسانی: ۱۷ آبان, ۱۴۰۰
پارادیم

تابه‌حال برایتان اتفاق افتاده که با دیدن افراد فوق موفق، احساس کنید که دارید فرصت موفق شدن را از دست می‌دهید؟ اگر احساس می‌کنید که شانس موفقیت در روابط خود با همسر و فرزندان و همکاران‌تان، یا فرصت موفقیت شغلی و هر نوع موفقیت دیگری را از دست داده‌اید، بدون معطلی قلم و کاغذی بردارید و روی آن جنبه‌هایی از زندگی‌تان که خواستار تغییر در آن‌ها هستید، تمرکز کنید.

باب پراکتور تضمین می‌کند که با انجام این کار، به هرآنچه می‌خواهید، خواهید رسید. حتما از اقوام یا هم کلاسی‌های قدیمی‌تان، کسانی را می‌شناسید که به هیچ وجه باهوش نبوده‌اند اما اکنون افراد بسیار موفقی هستند، اما شما همچنان در زندگیتان نتایج تکراری می‌گیرید و حول یک دایره می‌چرخید!

اگر اینگونه است، حتما این مقاله را به دقت مطالعه کنید!باب پراکتور، درباره تغییر پارادایم (الگوی ذهنی) که منجر به تغییر زندگی می‌شود، توضیحاتی را بیان می‌دارد که در این مقاله به آن می‌پردازیم. او داستانی از زندگی شخصی خودش را بازگو می‌کند.

او به مطلبی می‌پردازد که حاصل 9 سال تحقیقات فشرده خودش است. ایشان معتقد است پس از این تحقیقات، به نتیجه‌ای دست یافته که برایش حکم کلید پادشاهی را داشته است! و اکنون می‌خواهیم آن را در این مقاله با شما در میان بگذاریم.

کتاب سفر به معدن درون
کتاب سفر به معدن درون

فهرست مطالب

باب پراکتور، چگونه موفق شد؟

باب پراکتور می‌گوید از شما می‌خواهم ذهنتان را کمی باز کنید و با خودتان کاملا صادق باشید؛ مطمئن باشید که اگر این کار را انجام دهید، به نتایجی پایدار و باورنکردنی دست خواهید یافت. پارادایم یک بازی نیست، بلکه زندگی ماست! سال‌ها پیش، زمانی که جوان بودم، مردی که به جرئت می‌توانم بگویم بهترین دوست من بود، کتابی را به من داد. من این کتاب را به مدت 52 سال است که مطالعه می‌کنم!

این کتاب، نسخه اصلی کتاب «بیاندیشید و ثروتمند شوید» از ناپلئون هیل می‌باشد. من هنوز هم این کتاب را می‌خوانم! زیرا محتوای این کتاب بسیار ارزشمند است و موضوع جالب این است که فارغ از هر سطحی که من در آن قرار دارم، خواندن این کتاب کمک می‌کند تا باز هم سطح خود را ارتقاء دهم. بگذارید درباره کودکی خودم صحبت کنم که فکر می‌کنم در این رابطه، نقطه مشترک با من دارید.

من در زمان کودکی، کارهایی را که هیچ علاقه و تمایلی به آن‌ها نداشتم انجام می‌دادم! مثلا معلمم متوجه آن کارها می‌شد و از من می‌پرسید که چرا انجامشان دادم، اما من نمی‌دانستم! او به من می‌گفت که امکان ندارد دلیل کارهایم را ندانم! اما من واقعا دلیل انجام خیلی از کارهایم را نمی‌دانستم! در خانه هم وقتی خطاهایی از من سر میزد، مادرم همین سوال‌ها را از من می‌پرسید و باز هم پاسخ مشابهی می‌دادم: «نمی‌دانم!»

حتی زمانی که سرباز نیروی دریایی بودم، مافوقم از من می‌پرسید: «پراکتور! چرا این کار را انجام دادی؟» و من باز هم پاسخ می‌دادم: «نمی‌دانم قربان!» می‌دانید که در سرتاسر جهان، افرادی هستند که مرتکب اعمالی می‌شوند که تمایلی به انجام آن‌ها ندارند؛ این اعمال، آن‌ها را به نتایجی می‌رساند که دوست ندارند، اما با این حال، باز هم آن کارها را تکرار می‌کنند! به راستی چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟

تاثیر کتاب ناپلئون هیل

تاثیر کتاب ناپلئون هیل

به نظر شما، چرا یک فرد از یک دانشگاه معتبر با مدرکی ارزشمند فارغ‌التحصیل می‌شود اما از مدرکش استفاده‌ای نمی‌کند؟ حتما در دور و اطراف خود افرادی را می‌شناسید که بسیار باهوش و با استعدادند اما ورشکسته‌اند یا در شغل خود پیشرفتی نمی‌کنند! چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ من پس از خواندن کتاب ناپلئون هیل، دلیل آن را متوجه شدم!

تا زمانی که این کتاب را نخوانده بودم، راه‌های زیادی را پیموده بودم که همگی اشتباه بودند! 26 ساله بودم و تا آن زمان هیچ شغل مناسبی پیدا نکرده بودم. درآمد سالیانه من 4 هزار دلار بود، در حالی که 6 هزار دلار بدهی داشتم! به راستی توانایی اداره زندگی‌ام را نداشتم! همیشه می‌خواستم شرایط را تغییر دهم اما نمی‌دانستم چگونه!

من طبق گفته‌های آن کتاب عمل کردم و یک سال بعد، درآمد من به کلی تغییر کرد و زندگی‌ام متحول شد؛ درست مانند تغییر روز به شب که متوجه آن نمی‌شوید و یک دفعه به خودتان می‌آیید و می‌بینید که شب شده، زندگی من هم به همان شکل تغییر کرد. درآمد من از سالیانه 4000 دلار، به 170000 دلار تغییر کرد!

شغل‌های پراکتور

شاید برایتان جای سوال باشد که من مشغول چه کاری بودم. اصلا اهمیتی ندارد که مشغول چه کاری بودم! البته تا حدودی اهمیت دارد اما نه خیلی! تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که چگونه آن کار را انجام می‌دهید! پس از خواندن آن کتاب، هدفم را روی درآمد 25000 دلار تعیین کردم و برای دستیابی به آن، به خودم 10 سال فرصت دادم و خیلی مطمئن نبودم که به هدفم می‌رسم! در کنار شغل اصلی خودم، شروع به کار نظافت کردم تا بتوانم مبلغی اضافه کسب کنم.

در شهرهای تورنتو، مونترال، بوستون، آتلانتا و لندن نظافت کردم! درآمد من به بیش از 5 میلیون دلار رسید اما نمی‌دانستم که چرا دارم آن کار را انجام می‌دهم! باید دلیل کارم را متوجه می‌شدم؛ پس شروع به فکر کردن نمودم. من هم مانند خیلی از شما با این اعتقاد بزرگ شده بودم که اگر می‌خواهی درآمد بیشتری داشته باشی، باید باهوش باشی، یا تحصیلات عالی و مدارک بالا داشته باشی. اما من می‌دانستم که شخص باهوشی نیستم! من به دانشگاه هم نرفته بودم! اما با این حال می‌دیدم که درآمد بالایی دارم!

با اینکه تحصیلات عالی نداشتم و از سوی هیچ مقام دولتی هم حمایت نمی‌شدم، اما صاحب شرکت خودم شدم! باید بپذیریم که این موضوع، هر شخصی را دچار سردرگمی می‌کند و من هم نمی‌دانستم که چگونه به آن شرایط رسیدم؛ اما دوست داشتم چگونگی‌اش را بدانم! در واقع، بیش از اینکه بابت موفقیتم خوشحال باشم، دوست داشتم دلیل موفقیتم را بدانم! پس شروع به تحقیق کردم و همچنان نیز از این کار دست نکشیده‌ام!

شکست پراکتور

شکست پراکتور

پس از مدتی، شرکت خودم را از دست دادم و کارمند شدم! درآمد سالیانه‌ام از چندصد هزار دلار، به 18000 دلار نزول کرد! در سال 1968، کارمند کمپانی نایتینگل-کننت شدم. ارل نایتینگل و لوید کننت، الگو و مربی زندگی من شدند و بدیهی است که به دلیل همکاری با این دو فرد بسیار موفق، در شرایطی عالی برای رشد فردی قرار گرفتم.

آن هم درست در زمانی که صنعت رشد فردی در جامعه، در مراحل آغازین خود بود. با ورود به زمینه رشد فردی، هرگز دست از مطالعه و تحقیق برنداشتم و در نهایت توانستم شرایط را کاملا درک کنم؛ و زمانی که به این درک رسیدم، متوجه شدم که دلیل همه اتفاقاتی که در زندگی من افتاد، جلوی چشمانم قرار داشت اما من آن را نمی‌دیدم!

تغییر پارادایم یعنی تغییر زندگی

از شما می‌خواهم که اجازه دهید فکرتان، نمایانگر رفتارتان باشد. یادتان باشد که هیچکس نمی‌تواند ذهن شما را بخواند؛ بلکه از رفتار شما، ذهن شما را درک خواهند کرد. ذهن شما از دو بخش خودآگاه (که بخش بالایی ذهن است) و ناخودآگاه (که بخش پایینی ذهن است) تشکیل شده؛ خودآگاه شما، آن بخشی است که تمام اطلاعات مختلف در آن ذخیره می‌شوند.

تمام اطلاعاتی که از مدرسه، کتاب‌ها، اطرافیان و جامعه دریافت می‌کنید، در این بخش ذخیره می‌شوند و بخش ناخودآگاه شما، بخشی است که الگوها (پارادایم ها) را در خود نهفته است. الگوهای ذهن ناخودآگاه شما، ارتعاش شما را کنترل می‌کنند و ارتعاش شما نیز، اتفاقاتی که در زندگی‌تان رخ می‌دهد را جذب می‌کند.

اگر به نتایجی که تاکنون بدست آورده‌اید نگاهی بیاندازید، متوجه می‌شوید که همه آن‌ها، حاصل الگوهای ذهنی شما هستند. اگر می‌خواهید نتایج خود را تغییر دهید، پس باید الگوهای ذهنی خود را تغییر دهید که سخت‌ترین کار زندگیتان خواهد بود! الگوهای ذهنی، تمایلی به تغییر ندارند و بسیار سخت می‌توان آن‌ها را تغییر داد. به قول معروف: «ترک عادت، موجب مرض است!»

پارادایم یا الگوی ذهنی چیست؟

پارادایم یا الگوی ذهنی چیست؟

پارادایم یا الگوی ذهنی، مجموعه‌ای از عادت‌ها، عقاید و باورهایی است که در ذهن ناخودآگاه شما ثابت شده‌اند. همه این‌ها در کنار هم، یک پارادایم یا الگوی ذهنی را پدید می‌آورند. پس می‌توان گفت پارادایم، یک سیستم کنترل کننده در ذهن ناخودآگاه شماست. بسیاری از افراد، درکی از مفهوم پارادایم ندارند، بنابراین نمی‌دانند که چطور می‌شود آن را تغییر داد. متاسفانه مدرسه و جامعه به ما نمی‌آموزند که چطور باید الگوهای ذهنی خود را تغییر دهیم. اگر درس‌تان ضعیف باشد، به شما می‌گویند که باید بیشتر درس بخوانید!

در نتیجه، شما نیز اطلاعات بیشتر و بیشتری را وارد ذهن خود می‌کنید اما این کار رفتار و خروجی شما را تغییر نخواهد داد! معلمان و والدین باید بدانند که کارنامه فرزندانشان، نتیجه الگوهای ذهنی آن‌هاست، نه اطلاعاتی که وارد مغزشان کرده‌اند! فروشندگان باید بدانند که میزان فروش آن‌ها، نتیجه الگوی ذهنی آن‌هاست، نه میزان دانش و اطلاعاتشان درباره استراتژی‌های فروش با دوره بازاریابی و فروش!

افراد، وقت خود را صرف جمع‌آوری بیشتر اطلاعات، یادگیری شیوه‌های فروش و راه حل‌هایی برای رفع خطاها می‌کنند. آن‌ها همه چیز را تئوری می‌آموزند اما هنگام عمل، این پارادایم و الگوی ذهنی آن‌هاست که وارد عمل می‌شود، نه دانش و آموخته‌های آن‌ها!

آموزش پارادایم توسط باب پراکتور

باب پراکتور ادامه می‌دهد که زمانی که این موضوعات را درک کردم، به دستاوردی عظیم رسیدم. این دستاورد، بیش از حد تصور من بزرگ و مهم بود. من به شرکت‌های مختلفی سر زدم تا به آن‌ها نشان دهم که در میزان سود دهی آن‌ها، تنها پارادایم و الگوی ذهنی آن‌ها دخیل است، نه هیچ چیز دیگری!

من به کارمندان دو تا از بزرگترین شرکت‌های ایالات متحده، نحوه تغییر پارادایم را آموزش دادم و فروش آن‌ها صدها میلیون دلار افزایش یافت! برای اثبات تمامی صحبت‌هایم، اسناد و مدارک موجود است. تمام نتایج یک شرکت را کارمندان آن تعیین می‌کنند! شرکت‌ها باید این را بدانند. برای تغییر در میزان سوددهی یک شرکت، پارادایم کارمندان آن باید تغییر کند.

استاد احمد محمدی
راحتی، دشمن شماره یک ماست؛ ذهن انسان در شرایط سخت، کارایی و توانایی بالاتری پیدا می‌کند.
استاد احمد محمدی

اندکی وقت بگذارید و به نتایج زندگی‌تان نگاه کنید؛ آیا می‌دانید که چطور باید نتایج بهتری را دریافت کنید؟ آیا به راستی می‌دانید که برای داشتن نتایج بهتر در روابط، تجارت و سایر جنبه‌های زندگی‌تان، باید چکار کنید؟ باب پراکتور، بدون داشتن هیچ تحصیلاتی و بدون تجربه در زمینه تجارت، توانست تجارتی موفق را بوجود بیاورد. او 46 سال است که به موفقیت شرکت‌های کوچک و بزرگ، کمک می‌کند.

علم ثابت کرده است که پارادایم ها، از لحظه تولد در هر فردی شروع به شکل گرفتن می‌کنند. اگر جزو آن دسته افرادی هستید که تصمیم دارید پارادایم یا الگوی ذهنی خود را تغییر دهید، در مقالات بعدی با ما همراه باشید.

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) – قسمت دوم

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) - قسمت دوم

در مطلب بالا آموختیم که برای موفقیت یا ثروتمند شدن، الگوهای ذهن ناخودآگاه ما، بر دانش ما مقدم‌اند. همچنین، آموختیم که برای ایجاد تغییر و بهبودی در هر یک از جنبه‌های زندگی خود، باید پارادایم یا الگوی ذهنی خود را تغییر دهیم که البته کار آسانی هم نیست! در این مقاله، به آموزه‌های باب پراکتور در رابطه با تغییر پارادایم خواهیم پرداخت.

پراکتور می‌گوید زمانی که برای اولین بار پارادایم را شناختم، فکر می‌کردم اولین نفری هستم که متوجه آن شده است! اکنون دیگر شما می‌دانید که چرا کاری را که باید انجام دهید، انجام نمی‌دهید! آیا دوست دارید فرمولی که به دقت فرمول‌های ریاضی است را برای رسیدن به خواسته‌های خود بدانید؟

اغلب افراد، نسبت به بازیگران یک فیلم، احساس حسرت می‌کنند؛ به آن‌ها نگاه می‌کنند و می‌گویند: «کاش من هم چنین بودم و این قابلیت را داشتم!» حقیقتا شما می‌توانید آن قابلیت‌ها را داشته باشید! هر کدام از ما، به انجام کاری تمایل داریم؛ همه ما، طبق قوانین و الگوهای مشابهی عمل می‌کنیم. همه ما، از یک قدرت مشابه هستیم.

آیا تابه‌حال شرایطی پیش آمده که برای انجام کاری آماده بوده‌اید اما به دلیل ترس، از انجام آن منصرف شده‌اید؟ من و افراد زیادی در چنین شرایطی بوده‌ایم! اگر کسانی را می‌شناسید که اینگونه هستند، لطفا این آموزش‌ها را با آن‌ها هم در میان بگذارید. یکی از راه‌های تغییر پارادایم، هدفگذاری است.

هدف گذاری

می‌خواهیم کمی درباره اهداف صحبت کنیم. به گفته “تورو” که فردی خردمند بود: «اگر کسی با اعتماد به نفس بالا در مسیر اهدافش قدم بگذارد و برای محقق کردن زندگی‌ای که برای خود تصور کرده است، تلاش کند، چنین شخصی با موفقیتی بی سابقه روبه‌رو خواهد شد!» این فرد به جایی می‌رسد که در حین انجام کارهای روزمره، یکباره متوجه موفقیت خود خواهد شد.

مهم‌ترین و زیباترین بخش هدف گذاری و دستیابی به آن‌ها، از طریق دنبال کردن ضوابطی صحیح و قوانین است و در این صورت است که چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد؛ به خودتان می‌آیید و می‌بینید که به هدف خود رسیده‌اید و با سرعتی بالا به سوی هدف بعدی خود پیش می‌روید.

و دوباره آنچنان از مسیر خود لذت می‌برید، که متوجه نمی‌شوید کی به هدف بعدی خود رسیده‌اید. این روندی همیشگی برای زندگی است که شما نقش خالق را در آن دارید. چنین زندگی‌ای به شما حس موفقیت می‌دهد و باعث می‌شود از درون احساس توانایی و قدرت کنید.

ما نام سیستمی که در موسسه خود استفاده می‌کنیم را «سیستم اِی بی سی اهداف» گذاشته‌ایم. این سیستم واقعا ساده و ابتدایی است؛ اما با این حال، اغلب مردم آن را یاد نمی‌گیرند.

اهداف سطح اِی (A)

اهداف سطح اِی (A)

اکنون می‌خواهم درباره سطح اِی (A) اهداف صحبت کنم که در واقع همان کارهایی هستند که خودتان بلدید! چندی پیش در یکی از سمینارهایم، جوانی نزد من آمد و از من خواست که درباره هدفش با هم صحبت کنیم؛ من از او پرسیدم که هدفش چیست؛ او گفت می‌خواهد یک خودروی جدید بخرد؛ پرسیدم چه خودرویی؟ او گفت: «پونتیاک»

از او پرسیدم که خودروی فعلی‌اش چیست؟ پاسخ داد: «پونتیاک!» او می‌خواست یک مدل بالاتر از خودرویی را که در آن زمان داشت، بخرد! او چهار سال بود که پونتیاک داشت! در حقیقت، او به مدت چهار سال بود که میدانست دقیقا باید چطور به هدفش برسد! به او گفتم که تمایل او، زمانی یک هدف محسوب می‌شود که بخواهد یک خودروی مدل بالاتر مانند مازراتی بخرد! هدف این جوان، از اهداف سطح A بود.

دلیل هدف گذاری، این نیست که حتما به آن هدف برسید یا صاحب چیزی شوید؛ دلیل هدف گذاری، رشد است؛ موفقیت، مقصد نیست، بلکه مسیر است. هدف گذاری، باعث می‌شود به جلو حرکت کنید و همین حرکت به جلو، موفقیت و رشد محسوب می‌شود زیرا در مسیر حرکتتان، خود را بهتر می‌شناسید و به مراحلی می‌رسید که قبلا هرگز موفق به دستیابی به آن‌ها نشده‌اید!

دلیل هدف گذاری، رفتن به مکان‌هایی است که قبلا هرگز در آن‌ها قدم نگذاشته‌اید! فقط از این طریق است که شما به عنوان یک انسان رشد خواهید کرد و دیگر هرگز مانند گذشته نخواهید بود. بنابراین، اهداف سطح A را فراموش کنید.

جذب افراد با سطح هدف یکسان با پارادایم

اجازه دهید رازی را با شما در میان بگذارم؛ به احتمال زیاد، تمامی افرادی که اکنون با آن‌ها در ارتباط هستید، اهداف سطح A دارند. آیا می‌پرسید چرا؟ پاسخ ساده است! زیرا ما افرادی را به زندگی خود جذب می‌کنیم که در سطح ارتعاشی مشابهی با ما قرار دارند.

به همین دلیل، زمانی که شما می‌خواهید هدف جدیدی را برای خود تعیین کنید که فراتر از اهداف سطح A هستند، بدیهی است که اطرافیان شما، شما را حمایت نخواهند کرد. دلیلش این نیست که شما را دوست ندارند یا نمی‌خواهند موفق شوید؛ دلیلش این است که نمی‌خواهند شما آن‌ها را ترک کنید!

زیرا وقتی فرکانس ارتعاشی شما بالاتر رود، مداری که در آن قرار دارید تغییر می‌کند و با افراد جدید و شرایط جدیدی روبرو خواهید شد که افراد قدیمی زندگی‌تان در آن قرار ندارند؛ مگر آنکه آن‌ها نیز با شما هم ارتعاش شوند! با ما در ادامه همین باب، همراه باشید.

تغییر پارادایم – قسمت سوم

تغییر پارادایم - قسمت سوم

پیش از این، درباره اهداف سطح اِی (A) صحبت کردیم و گفتیم که این‌ها اهداف سطح پایینی هستند. در ادامه این مقاله می‌خواهیم با سطوح دیگر اهداف آشنا شویم و ببینیم که اگر اهداف سطح اِی را نمی‌خواهیم، باید چکار کنیم.

اهداف سطح بی (B)

باب پراکتور می‌گوید: «اگر اهداف سطح A را نخواهیم، باید به سراغ اهداف سطح B برویم. افراد تصور می‌کنند که واقعا در دستیابی به اهداف خود موفق هستند. بنابراین، آن‌ها به سراغ اهداف سطح B خود می‌روند چون فکر می‌کنند به‌راحتی می‌توانند آن‌ها را بدست بیاورند. اما چنین کاری، معمولا نتیجه مطلوبی نخواهد داشت!

به خاطر دارید که به شما گفتم در ذهن خودآگاه خود، علم زیادی نهفته دارید اما از آن استفاده نمی‌کنید؟ چنین موردی در مورد اهداف سطح B نیز صادق است. کسانی که به دنبال اهداف سطح B هستند، به اتفاقاتی که در زندگی‌شان رخ می‌دهد، بسیار توجه می‌کنند. آن‌ها می‌دانند که در حساب بانکی خود چقدر پول دارند؛ آن‌ها می‌دانند که درآمدشان چقدر است.

دنیای خود را بسیار دقیق بررسی می‌کنند و در رابطه با دنیای مادی و روابط اجتماعی خود، ریزبینانه برخورد می‌کنند. آن‌ها می‌دانند برای حمایت، باید نزد چه کسانی بروند و برنامه‌ریزی‌هایی که دارند، دقیقا مطابق با میزان درآمدشان است. آن‌ها همه چیز را پیش بینی می‌کنند و برای همه چیز برنامه‌ریزی دارند و اگر همه چیز طبق پیش‌بینی‌ها و برنامه‌های آن‌ها پیش برود، تنها در آن صورت موفق خواهند شد و به هدف خود خواهند رسید!

اما آیا اینگونه هدف‌گذاری درست است؟ خیر! چرا درست نیست؟ زیرا این روش در مورد اهداف سطح A جواب خواهد داد. در خصوص اهداف سطح B، اینطور نیست. همچنین، در اهداف سطح B، هیچگونه انگیزه و الهام بخشی وجود ندارد؛ در حالیکه شما برای رسیدن به اهداف خود نیاز به انگیزه دارید. اما در دنبال کردن اهداف سطح B، انگیزه‌ای نخواهید داشت.

از طرف دیگر، افرادی که با آن‌ها در ارتباط هستید (اطرافیان شما) در سطح A قرار دارند؛ بنابراین، شما را حمایت و تشویق نخواهند کرد زیرا نمی‌خواهند از دایره آن‌ها خارج شوید! پس شما هیچگونه حمایت و انگیزه‌ای نخواهید داشت.

اهداف سطح سی (C)

اهداف سطح سی (C)

اهداف سطح C، بالاتر از سطح B هستند. این اهداف، دقیقا رویاهای شما هستند؛ چیزهایی که در رویاهایتان می‌بینید! شما همواره درباره این اهداف، درحال رویا پردازی هستید اما رویاپردازی، یک مشکل دارد: «به شما گفته شده که نباید این کار را انجام دهید!»

به شما گفته شده که رویاپردازی اصلا واقع بینانه نیست و با واقعیت در تضاد است و کار احمقانه‌ای است! درحالی که اگر به تاریخ برگردید، متوجه خواهید شد که خیلی از پیشرفت‌هایی که بشر تا کنون داشته، در ابتدا رویایی بیش نبوده است و جالب تر از آن، همه کسانی که دنیا را متحول کرده‌اند، افرادی معمولی و کاملاًشبیه به شما بوده‌اند!

اما اهداف سطح C، دقیقاً همان اهدافی هستند که شما به خاطرشان روی زمین آمده‌اید! شاید فکر کنید شما نمی‌توانید زندگی کسی را متحول کنید؛ اما اگر یک نفر توانسته با اختراع تکنولوژی زندگی شما را متحول کند، شما هم می‌توانید زندگی خیلی‌ها را متحول کنید!

ما باید بتوانیم پا را از محدوده منطق، فراتر بگذاریم. باید پارادایم‌های خود را تغیر دهیم؛ آن مرزی که بین ما و رویاهایمان فاصله می‌اندازد، تنها یک پارادایم است. آیا فکر می‌کنید برادران رایت (مخترعین هواپیما) افراد منطقی یا واقع بینی بودند؟

آن‌ها نه دانشمند بودند و نه مهندسین هوا و فضا! آن‌ها مکانیک دوچرخه در ایالات اوهایو بودند، اما می‌خواستند که پرواز کنند! آن هم درحالی که پدر آن‌ها اُسقف اعظم بود و به آن‌ها گفته بود که ایده پرواز، باعث می‌شود آن‌ها در جهنم بسوزند! اما اکنون، همه ما می‌دانیم که آن‌ها ما را با پادشاهی آسمان‌ها و پرواز کردن بر فراز ابرها آشنا ساختند و مدت زیادی نگذشت که توانستیم به ماه قدم بگذاریم!

ویژگی افراد با اهداف سطح C

اگر کمی فکر کنید، متوجه خواهید شد که آن‌ها دقیقا از مرز منطق و واقع بینی عبور کردند. آن‌ها اجازه ندادند که اصول منطق، متوقف‌شان کند. به احتمال زیاد می‌گویید که حتما آن‌ها افراد متفاوتی بودند! بله آن‌ها متفاوت بودند زیرا رویاهای خود را رها نکردند در حالیکه خیلی از ما ممکن است آرزوهای خود را رها کنیم!

زمان آن رسیده است که به سراغ رویاهای خود بروید و به آن‌ها عشق بورزید و آن‌ها را در قلب خود بکارید! گفته شده است: «زمانی که فردی به یک ایده فکر می‌کند، آن ایده از مغز او به قلب او وارد می‌شود.» باید با آن ارتباط احساسی برقرار کنید.

چگونه می‌شود که شخصی مانند من، بدون هیچ مدرک تحصیلی و تجربه کاری، می‌تواند میلیون‌ها دلار درآمد داشته باشد و شرکتی را تاسیس کند که در سراسر جهان فعالیت داشته باشد؟ من به منطق اجازه نمی‌دهم که مرا متوقف کند؛ به همین دلیل موفق هستم. من از شکست نمی‌ترسم.

حالا نوبت شماست که کمی فکر کنید. فکر کنید و ببینید که واقعاً چه می‌خواهید؟ اگر لازم است، زمان بگذارید و زیر درختی دراز بکشید و در سکوت کامل به این موضوع فکر کنید. اجازه دهید ذهنتان باز شود و رویا پردازی کند. بگذارید ذهنتان از محدوده عادی فراتر رود. از تمامی موانع (که همان منطق است) عبور کنید.

تفاوتی وجود ندارد؛ قدرت، یکی است!

تفاوتی وجود ندارد؛ قدرت، یکی است!

من با ادموند هیلاری که اولین فردی بود که به قله اورست صعود کرد، ارتباط داشتم. او یک زنبوردار معمولی در نیوزلند بود. چه چیزی باعث می‌شود چنین فردی، به کاری فکر کند که بسیار دور از ذهن است و حتی خطرات زیادی او را در این مسیر تهدید می‌کند؟ پیش از او افراد زیادی در تلاش برای صعود بودند؛ همانطور که قبل از برادران رایت نیز، افراد زیادی در تلاش برای پرواز بودند.

ادموند هیلاری در سال 1951 اقدام به صعود کرد اما شکست خورد؛ در سال 1952، مجددا تلاش کرد و شکست خورد؛ اطرافیانش به او می‌گفتند که دیوانه شده است! اما او کار خودش را می‌کرد. اما او در نهایت در سال 1953، بر فراز بلندترین نقطه جهان ایستاد!

من شانس این را داشتم که با او در ارتباط باشم و تنها تفاوتی که توانستم در خودم و او مشاهده کنم، اندازه‌مان بود! او مردی درشت هیکل بود و من نبودم! ممکن است فکر کنید که شما مانند ادموند هیلاری یا برادران رایت نیستید؛ اما شما دقیقا مانند آن‌ها هستید. در درون شما، همان قدرت روحانی‌ای موجود است که در درون آن‌ها هم وجود داشت.

مشخصات بُعد معنوی شما، دقیقا به گونه‌ای طراحی شده که شما را برای رسیدن به اهدافتان هدایت کند. به همین دلیل است که خواسته‌های متفاوت و زیادی دارید؛ آن‌ها را دور نریزید! خواسته‌های خود را رها نکنید! به خاطر خودتان هم که شده، به سمت آن‌ها قدم بردارید!

پشت میزتان بنشینید، قلم و کاغذی بردارید و به این فکر کنید که واقعا چه چیزهایی می‌خواهید؟ و سپس تنها یک قدم کوچک به سمت آن‌ها بردارید؛ خواهید دید که چگونه مسیر برای دستیابی به آن‌ها هموار خواهد شد…»

تغییر پارادایم – قسمت چهارم

تغییر پارادایم - قسمت چهارم

می‌خواهیم درباره خواسته‌ها صحبت کنیم. قرار نیست درباره قابلیت‌هایی که داریم، کارهایی که در گذشته انجام داده‌ایم، یا کارهایی که قرار است در آینده انجام دهیم صحبت کنیم. خواسته شما چیست؟ ما به شما این تضمین را می‌دهیم که اگر بتوانید خواسته خود را به طور واضح توصیف کنید و آن را در ذهن خود به تصویر بکشید، می‌توانید آن را در زندگی خود لمس کنید! به گفته ناپلئون هیل: «هرآنچه که ذهن انسان بتواند درک کند و سپس آن را به باور برساند، می‌تواند بدست آورد!»

ممکن است باور نداشته باشید که می‌توانید؛ اما ما به شما این تضمین را می‌دهیم که اگر تمامی مطالب سایت ما را دنبال کنید و آن‌ها را خوب یاد بگیرید، باورهایتان متحول خواهند شد. تغییر یافتن باورها، یکی از مهم‌ترین رازهای موفقیت است که در مقالات پیش نیز کمابیش به آن پرداخته‌ایم. اگر دوست دارید به موفقیت برسید، باورهای خود را متحول کنید!

سیستم باورهای ما، بر اساس بررسی‌های مختلفی که ذهن انجام می‌دهد، شکل می‌گیرد؛ اگر ما به طور مداوم موقعیتی را بررسی کنیم، یا اگر فکری به صورت مداوم در ذهن ما تکرار شود، باور ما در مورد آن موقعیت یا فکر، شکل می‌گیرد و زمانی که باوری شکل گرفت، تغییر آن کار دشواری خواهد بود!

بنابراین، حواستان به افکاری که مدام در ذهنتان تکرار می‌شوند، یا به شنیده‌ها و دیده‌هایی که در طول روز بر آن‌ها توجه می‌کنید، باشد. اگر بتوانید به درستی هدفگذاری کنید و ذهنتان را درگیر هدفتان کنید، آن وقت آن را باور خواهید کرد و هر آنچه که باور کنید، به دست خواهید آورد. فرایندی 3 مرحله‌ای برای هدفگذاری و دستیابی به آن‌ها وجود دارد؛ این فرایند شامل رویاپردازی، تئوری سازی و تحقق است.

1. رویا پردازی

رویا پردازی

در ابتدا باید رویاپردازی کنید و هیچ اشکالی هم ندارد اگر بگویید: «این فقط یک رویاست!» زیرا همین رویا، نقطه آغاز هرچیزی است. لباس‌هایی که اکنون بر تن دارید، ابتدا فقط یک رویا بوده‌اند! احتمالاً لباس‌های شما دارای الیاف مصنوعی است.

در ابتدا هیچ کس نمی‌دانست که چطور چنین الیافی را تولید کند! این تنها یک رویا بود! ساختمانی که در آن هستید، سیستم تهویه هوا، سیستم سرمایش و گرمایش، تلفن همراه و کامپیوتر شما، همگی در ابتدا فقط یک رویا بوده‌اند! در گذشته چنین چیزهایی وجود نداشتند اما افرادی رویای آن‌ها را در سر داشته‌اند و سپس رویای خود را به تئوری تبدیل کرده‌اند.

2. تئوری سازی

آن‌ها از نیروی تفکر و منطق خود استفاده کرده و ایده‌ای را بوجود آوردند؛ سپس تفکرات و ایده‌های مختلف دیگری را به آن اضافه نمودند و آن رویا و تئوری را به یکدیگر نزدیک کردند و سپس درباره نحوه تحقق بخشیدن به آن، فکر کردند. درست مانند زمانی که ادموند هیلاری گفت: «من مطمئنم که می‌توانم قله اورست را فتح کنم!»

همه به او می‌گفتند که دیوانه شده! اما در واقع آن‌ها نمی‌توانستند رویای او را درک کنند. زیرا رویای هرکسی، با دیگری متفاوت است و ممکن است رویای شما برای دیگران امکان ناپذیر یا مضحک به نظر برسد. ادموند هیلاری می‌توانست رویایی را در ذهن خود ببیند که دیگران قادر به دیدن آن نبودند.

همچنین، برادران رایت می‌توانستند خود را در حال پرواز در آسمان تصور کنند! زمانی که آن‌ها توانستند 14 ثانیه پرواز کنند، مردم گفتند: «آن‌ها فقط می‌توانند 14 ثانیه پرواز کنند!» اما برادران رایت پاسخ دادند: «ما نه تنها توانستیم پرواز کنیم، بلکه توانستیم 14 ثانیه در آسمان بمانیم!»

آیا می‌توانید تفاوت دیدگاه‌ها و نگرش آن‌ها با سایر افراد را درک کنید؟ بنابراین، به حرف هیچ کس گوش ندهید! تنها کسی که باید به حرف‌های او گوش دهید و از او الگو برداری کنید، کسی است که دستاوردهای بیشتری نسبت به شما دارد و چندین پله از شما جلوتر است.

کسی که مطمئن هستید از شما بیشتر می‌داند و بیشتر تجربه دارد یا کسی که همان چیزهایی را دارد که شما در آرزوی داشتنشان هستید. شما می‌توانید از این افراد مشورت بگیرید اما در نهایت باید همان کاری را انجام دهید، که دلتان می‌گوید! اگر بتوانید رویایی خلق کرده و بر اساس آن تئوری بسازید، به شما تضمین می‌دهیم که می‌توانید آن را به حقیقت تبدیل کنید. پس مرحله آخر، تحقق یافتن رویاست.

3. تحقق

تحقق رویا

پس اگر ایده را در سر بپرورانید و برای آن تئوری سازی کنید، باید تحقق یابد و جای هیچ استثنایی نیست! این یک قانون بدون خطاست! ثروتمندترین فرد جهان در سال 1908، بنیانگذار حرکتی است که همه ما امروزه درباره‌اش صحبت می‌کنیم. اندرو کارنگی (ثروتمندترین مرد جهان) به ناپلئون هیل گفت: «هر ایده‌ای که زاده ذهن باشد و بر آن تاکید شود و انسان اشتیاقی سوزان نسبت به آن داشته باشد، یا در نتیجه ترس کنار گذاشته خواهد شد یا ارزشمند پنداشته می‌شود.»

چنین روندی، در خصوص امکاناتی که اکنون در اختیار داریم، در گذشته انجام داده شد. تمام چیزهایی که در گذشته غیر ممکن یا خنده دار تلقی می‌شدند، اکنون جزو ضروریات زندگی ما هستند! جمله زیبایی هست که می‌گوید: «انسان‌هایی مورد موهبت و نعمت الهی واقع شده‌اند که به دنبال ناشناخته‌هایی بوده‌اند که علیرغم اینکه پذیرفته شده نبودند، اما قابل تصور بودند. به چنین افراد عالم و خردمندی، پاداش داده خواهد شد و آن‌ها از پیشگامان علوم جدید روی کره زمین خواهند بود.»

شهود، بخشی از وجود شماست که به شما کمک می‌کند چیزهایی را درک کنید که دیگران قادر به درک آن نخواهند بود. چیزهایی که شما آن‌ها را فقط در ذهن خود می‌بینید. چیزهایی که توسط اطرافیان شما، آن را به عنوان بخشی از دنیای حقیقی نمی‌شناسند؛ اما شما می‌توانید آن‌ها را در ذهنتان تصور کنید.

اگر نمی‌توانستید آن را محقق کنید، هرگز رویایش به ذهن شما خطور نمی‌کرد! به گفته دکتر قمشه‌ای: «هیچ گوسفندی آرزو نمی‌کند که رئیس هاروارد باشد! زیرا اصلا چنین چیزی امکان پذیر نیست! پس اگر آرزویی به ذهن شما می‌رسد، حتما می‌تواند تحقق یابد!»

رویای شما باید همزمان شما را بترساند و هیجان زده کند. از شما خواهشمندیم که پشت میز خود بنشینید و رویاها و اهدافی را که کنار گذاشته بودید، از نو مرور کنید.

نحوه نوشتن اهداف

اهداف شما باید به زمان حال و همراه با حس شکرگزاری باشند. گویی از پیش تحقق یافته‌اند و اکنون شما بابت آن‌ها شکرگزار هستید. به عنوان مثال: «من بسیار شاد و سپاسگزارم از اینکه در خانه رویایی‌ام زندگی می‌کنم.» سپس رویای خود را توصیف کنید؛ با تمام جزئیات! هرچه جزئیات رویای شما بیشتر باشد، بیشتر آن را احساس خواهید کرد و کائنات به ارتعاش احساس شما پاسخ می‌دهد.

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) – قسمت پنجم

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) - قسمت پنجم

در این پارت، به ادامه مبحث پارادایم یا الگوی ذهنی می‌پردازیم. اکنون تا حدودی می‌دانیم که پارادایم چیست؛ همچنین، می‌دانیم که اگر تمام جزئیات هدف خود را هم بدانیم، به احتمال زیاد، باز هم ممکن است در مسیر اشتباهی قرار داشته باشیم! یاد گرفتیم که اگر اهداف خود را به وضوح بدانیم و آن‌ها را دنبال کنیم اما الگوهای ذهنی خود را تغییر ندهیم، به اهدافمان نخواهیم رسید! نکته زیبایی که در مورد اهداف وجود دارد، این است که دنبال کردن آن‌ها یک روند بی‌پایان می‌باشد.

دنبال کردن اهداف، مانند یک سفر است؛ شما همواره به سطوحی دست می‌یابید که قبلا تجربه‌شان نکرده‌اید و سپس چیزهای بیشتری می‌خواهید. این اصل و اساس زندگی است. انسان همواره باید اهدافش را یکی پس از دیگری دنبال کند تا زندگی به یک روند خسته کننده تبدیل نشود.

اگر روزی برسد که انسان هدفی در زندگی نداشته باشد، آن روز، پایان عمر اوست! اگر از قوانین جهان هستی پیروی کنید، هرگز زندگیتان خسته کننده نخواهد شد. اطمینان داریم که با خواندن این جمله، رویاهای خود را تغییر خواهید داد.

اگر چنین است، پشت میز خود بنشینید و روی یک تکه کاغذ، رویاهای خود را اینگونه بنویسید: «من بسیار خوشحال و سپاسگزارم که اکنون… .» و رویای خود را بنویسید؛ طوری که انگار از پیش برایتان محقق شده است. با این کار، جنگ کوچکی در درون شما برپا خواهد شد! زیرا همانطور که قبلا گفتیم، پارادایم در بخش ناخودآگاه ذهن شما قرار دارد و به دلیل اینکه ارتعاشات شما را کنترل می‌کند، اعمال و رفتار شما را نیز کنترل خواهد کرد.

علت؟ یا معلول؟

باب پراکتور در یکی از ویدیوهایش، داستان پزشکی را تعریف می‌کند که بسیار شگفت انگیز است. باب پراکتور، 9 سال از عمر خود را صرف تحقیقات در زمینه قانون جذب و الگوهای ذهنی نموده است. او همواره می‌خواست دلیل موفقیتش را بداند؛ او در حال موفق شدن بود، اما دلیل آن را نمی‌دانست!

جالب است بدانید که اغلب انسان‌های موفق نیز، دلیل موفقیت خود را نمی‌دانند! اغلب آن‌ها، برای کسب موفقیت به ناآگاهی و شایستگی رسیده‌اند. یعنی به طور ناآگاهانه، شایستگی موفقیت را پیدا کرده‌اند. باب پراکتور نیز یکی از آن‌ها بود! او می‌گوید شما باید ابتدا به آگاهی و شایستگی برسید؛ یعنی ابتدا باید به صورت آگاهانه، راهی را بیابید که شما را شایسته دریافت اهدافتان می‌کند.

در این صورت، بعدها می‌توانید راهی که رفته‌اید را به دیگران نیز انتقال دهید. به عبارتی دیگر، شما باید دلایل پیروزی خود را بیابید تا بتوانید آن‌ها را با دیگران به اشتراک بگذارید. این بخش زیبای کار است.

پیدا کردن علت به جای معلول

پیدا کردن علت به جای معلول

می‌خواهم شما را به سال 1934 ببرم! یعنی سالیان بسیار بسیار گذشته! پزشکی به نام ترومَن فیلیت، در شهر سن آنتونیو تگزاس زندگی می‌کرد. او از وضعیت پزشکی و سلامت ایالت خود بسیار ناراضی بود. او معتقد بود که جامعه پزشکان، کار خود را به درستی انجام نمی‌دهند!

او معتقد بود که پزشکان، به جای اینکه خود بیماری را معالجه کنند، علائم بیماری را معالجه می‌کنند! او می‌گفت زمانی که در حال معالجه یک بیماری هستند، از بیمار می‌پرسند که چه حسی دارد؟ و سپس به جای درمان آن بیماری، به درمان علائم بیماری می‌پردازند!

او معتقد بود که منشا تمام بیماری‌ها، ذهن است. یو اِس اندرسون در یکی از نوشته‌های خود گفته است: «زمانی که به این درک برسیم که منبع هر چیز افکار ماست، دیگر هیچ محدودیتی وجود نخواهد داشت، مگر آنکه خودمان آن محدودیت‌ها را به خود تحمیل کرده باشیم!»

این یعنی همه چیز از درون خودمان آغاز می‌شود. بنابراین، دکتر فیلیت معتقد بود که برای معالجه یک بیماری، ابتدا باید روح و ذهن بیمار را معالجه کرد. حال آنکه هیچ پزشکی تا کنون تلاشی برای معالجه ذهن بیمار نکرده است! در واقع، به جای از بین بردن معلول، باید علت را از بین برد!

آیا ذهن همان مغز است؟

بسیاری از انسان‌ها زمانی که به ذهن فکر می‌کنند، آن را با مغز یکی می‌کنند! اما اینطور نیست. مغز، بخشی از بدن فیزیکی شماست. مغز شما، سیستم کنترل الکتریکی کل بدن را کنترل می‌کند؛ اما بدن ما با همان مغز، به طور کلی توسط ذهن ما کنترل می‌شود.

ذهن ما که بخشی از روح ماست، سیستم کنترل مرکزی است و تمامی فعالیت‌های عصبی زیر نظر او صورت می‌گیرند. آیا می‌دانید که سیستم عصبی و الکتریکی بدن ما به قدری گسترده هستند که سیستم‌های الکتریکی موجود در رایانه‌ها در برابر آن مانند یک اسباب بازی می‌باشند؟

استاد احمد محمدی

محدودیت‌ها، وجود واقعی ندارند، بلکه ساخته و پرداخته ذهن انسان هستند.

استاد احمد محمدی

نیازی نیست که شما همه این مطالب را یاد بگیرید! ما فقط سعی داریم تا اصول پایه را به شما انتقال دهیم. فیلیت معتقد بود که به منظور کمک به بیماران، باید تصویری از ذهن در اختیار داشته باشند. او به سادگی ذهن را به تصویر کشید تا همگان (حتی شما) بتوانند ذهن را به خوبی درک کنند. این تصویر به صورت زیر است.

همانطور که می‌بینید، دایره بزرگ بالایی، خطی در میان خود دارد. در نیم کره بالایی آن، ذهن خودآگاه شما قرار دارد و در نیم کره پایینی، ذهن ناخودآگاه شما قرار دارد. بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن شما، با یکدیگر در تعامل هستند و نتیجه تعاملات خود را از طریق دایره کوچکی که در پایین قرار دارد و به آن «بدن» گفته می‌شود، نشان می‌دهند.

بدن، وسیله‌ای متعلق به ذهن است. پیش از انجام هر نوع فعالیت بدنی، ابتدا باید یک فعالیت ذهنی صورت بگیرد. به عنوان مثال، وقتی می‌خواهید درب را باز کنید، ابتدا تصویر باز کردن درب در ذهن شما صورت می‌گیرد و سپس عمل آن انجام می‌شود. هرچند که این تصویر آنقدر سریع از ذهن عبور می‌کند که شما متوجه آن نخواهید شد.

وضعیت ذهن ناخودآگاه در بدو تولد

وضعیت ذهن ناخودآگاه در بدو تولد

در درون ما، انرژی و قدرت نامحدودی جریان دارد. تنها چیزی که این قدرت را محدود می‌کند، بدن ماست! جریان انرژی و قدرت درونی ما، تنها در نتیجه فعالیت‌های بدنی محدود می‌شوند؛ چیزی شبیه الکتریسیته. یک لامپ، الکتریسیته نیست؛ بلکه نمودی از آن است. در واقع، لامپ وسیله کوچکی است که فقط بخش کوچکی از الکتریسیته را نمایان می‌کند. پس در واقع الکتریسیته تنها زمانی محدود می‌شود، که در یک وسیله کوچک جریان پیدا کند.

بنابراین، اگر نور بیشتری می‌خواهید، لامپتان را بزرگتر کنید! قدرت انسان نیز درست مانند الکتریسیته نامحدود است؛ اگر می‌خواهید قدرتتان بیشتر شود، پتانسیل‌ها و ایده‌هایتان را بزرگتر کنید. حالا به این تصویر نگاه کنید: این تصویر ذهن شماست، زمانی که به دنیا آمدید.

ذهن ناخودآگاه شما، در هنگام تولد به روی همه چیز گشوده بوده است. ذهن شما هیچ چیز را رد نمی‌کرده و همه چیز را می‌پذیرفته است. مانند تخته وایت برد سفید و تمیزی که می‌شد هر چیزی را روی آن نوشت! و درست به همین دلیل است که هر نوزاد، زبان مادری خودش را یاد می‌گیرد و باورها و عقاید والدینش را می‌پذیرد.

اگر اطرافیان شما به 5 زبان مختلف صحبت می‌کردند، شما می‌توانستید همه آن 5 زبان را به راحتی یاد بگیرید! اما به محض ورود به مدرسه، مانعی ذهنی ظاهر می‌شود و بخش‌های ذهن خودآگاه شما، کم کم شروع به شکل‌گیری می‌کند.

در این زمان (حدود 6 سالگی) شما شروع به تفکر آگاهانه می‌کنید. اما نکته مهم این است که در حقیقت این تفکر آگاهانه، از پیش برنامه‌ریزی شده است! تمام تفکرات آگاهانه شما، بر اساس محتویات ذهن ناخودآگاه یا همان پارادایم ها که تا آن زمان در ذهنتان شکل گرفته است، می‌باشد. البته که این پارادایم‌ها، شما را در ارتعاشات خاصی قرار می‌دهند.

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) – قسمت ششم

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) - قسمت ششم

در قبل آموختیم که تفکر آگاهانه، از پیش برنامه‌ریزی شده است! تمام تفکرات آگاهانه شما، بر اساس محتویات ذهن ناخودآگاه یا همان پارادایم که تا آن زمان در ذهنتان شکل گرفته است، می‌باشد و البته که این پارادایم ها، شما را در ارتعاشات خاصی قرار می‌دهند.

انرژی، همیشه به درون ذهن ناخودآگاه شما جریان دارد و هرگز متوقف نمی‌شود. همزمان با وارد شدن انرژی، ایده‌های مختلف نیز به ذهن شما خطور می‌کنند. حالا شما کدام ایده‌ها را قبول می‌کنید؟ آن‌هایی که متناسب با پارادایم و الگوی ذهنی شما هستند!

یعنی ممکن است از بسیاری از ایده‌های سرنوشت ساز و درآمدزا را فقط به خاطر اینکه با الگوهای ذهنی شما مغایرند، چشم پوشی کنید. زیرا شما در توازن و هماهنگی با الگوی ذهنی خود هستید. اگر به چیزهایی فکر کنید که با الگوی ذهنی شما همخوانی ندارند، دچار رنجش و ناراحتی می‌شوید. اندکی به این موضوع فکر کنید! اگر تابحال هرگز حتی به پریدن از هواپیما فکر نکرده‌اید، اکنون فکر کنید. قطعا احساس بدی به شما دست خواهد داد!

چرا در زندگی نتایج مشابه می‌گیریم؟

در حقیقت، مشکل از ایده‌ها نیست؛ مشکل از پارادایم X و مهم‌تر از آن، دنبال کردن پارادایم X است. تا زمانی که پارادایم و الگوی ذهنی شما تغییر نکند، همواره ایده‌های Y را نخواهید پذیرفت و این روند ادامه دارد! تا به امروز، زندگی شما بر مبنای الگوهای ذهنی شما کنترل شده است.

افکار شما نیز، در هماهنگی و همخوانی کامل با همان الگوها بوده است. به همین دلیل است که بارها و بارها در زندگی، نتایج مشابه و یکسان گرفته‌اید یا اتفاقاتی مدام در زندگی شما تکرار شده‌اند. بسیار ساده است: «عادات، رفتارها، افکار و احساسات شما بر مبنای الگوهای ذهنی شما می‌باشند و منجر به پدیدار شدن نتایج مشابه می‌گردند!»

منطق، مساوی با اسارت!

منطق، مساوی با اسارت!

می‌خواهیم کمی بیشتر پیش برویم و به مرحله‌ای برسیم که به آن «منطق» می‌گویند. شما باید آگاه باشید که به غیر از ایده‌های X، ایده‌ای به نام Y هم وجود دارد! این ایده Y چیست؟ می‌تواند این باشد که خانه‌تان را بفروشید و به کشوری دیگر مهاجرت کنید!

این ایده می‌تواند این باشد که از شغل فعلی‌تان استعفا دهید و تجارت مستقل خودتان را آغاز کنید! این ایده می‌تواند این باشد که هرچه دارید و ندارید را بفروشید و آن‌ها را روی تجارت خود سرمایه گذاری کنید! این ایده‌ها بسیار هولناک به نظر می‌رسند؛ درست مانند همان ایده پریدن از هواپیما! اما یادتان باشد که تا زمانی که این ایده‌ها را در گوشه ذهن خودآگاه خود نگاه دارید، همه چیز همینطور آرام باقی خواهد ماند؛ اگر رویاهای خود را رها کنید، همه چیز آرام و بی‌دغدغه باقی خواهد ماند!

این ایده‌ها هر از چندگاهی به ذهنتان خطور می‌کرده‌اند و هربار به خاطر اینکه با الگوهای ذهنی‌تان مغایرت داشتند، باعث ترس، اضطراب یا سردرگمی در شما می‌شدند و شما آن‌ها را کنار می‌گذاشتید. آیا می‌دانید تا کنون چندبار فرصت موفقیت را با همین روند از دست داده‌اید؟ فقط به این دلیل که ایده‌هایی که به ذهنتان خطور می‌کردند، با منطق شما سازگار نبودند!

منطقی که بر پایه الگوهای ذهنی‌تان بوده است! بسیاری از افراد نیز، مانند شما بوده و هستند! تنها کاری که باید انجام دهید، این است که از اسارت منطق خارج شوید! منطق را کنار بگذارید و به سراغ سیستم هدایتگر درونی‌تان، یعنی «احساس» بروید.

عقل شما همیشه بر پایه الگوهای ذهنی شما تصمیم می‌گیرد اما احساس شما، همیشه درست است و به منبع متصل است. به این فکر نکنید که یک ایده تا چه اندازه منطقی به نظر می‌رسد؛ تنها به این نگاه کنید که درباره آن چه احساسی دارید.

دست کشیدن از رویاها

انرژی الگوی ذهنی X باعث ایجاد ارتعاش فعلی ما شده است. اگر ایده Y را وارد ذهن ناخودآگاه خود کنیم، آنگاه همه چیز به هم خواهد ریخت! زمانی که به ایده Y می‌اندیشید، احساس ترس، اضطراب، دلهره و پریشانی به شما هجوم می‌آورند.

در این حالت، مانعی از ترس در برابر شما ظاهر خواهد شد که شما در پی رویارویی با آن، به اسارت خود باز خواهید گشت! در این شرایط می‌گویید: «اوه خدای من! من واقعا دوست ندارم چنین کاری انجام دهم!» سپس به خود می‌گویید: «بیخیال! اصلا من به این همه پول نیاز ندارم!» و از رویای خود دست می‌کشید!

زیرا اگر شرایط به همین منوال باقی بماند، احساس امنیت بیشتری خواهید کرد. اما اگر به راستی خواستار ایجاد تغییر در هر جنبه از زندگی خود را دارید، مجبور هستید که از حیطه امن خود یا همان «اسارت منطق» بیرون بیایید. آیا می‌دانید چندین نفر از مردم، در حیطه امن خود باقی می‌مانند و دست از رویاهایشان می‌کشند؟

آیا می‌دانید میلیون‌ها نفر، همین امروز و در همین لحظه دارند همین کار را انجام می‌دهند؟ ممکن است ببینید که کسی در اطراف شما از حیطه امن خود خارج می‌شود و دست به کارهایی می‌زند که هرگز قبلا انجام نداده و به نظر غیر منطقی و خطرناک به نظر می‌رسند!

شاید با خود بگویید: «او باهوش و زرنگ است که چنین کاری کرده! من که نمی‌توانم!» باید این را بدانید که شما درست به اندازه همه انسان‌های دیگر باهوش و با استعداد هستید و تمامی علوم و دانش‌های الهی در درون شما نهفته است! تنها چیزی که شما را محدود کرده است، حیطه امن شماست که از الگوهای ذهنی شما نشأت گرفته است.

انسان، موجودی روحانی

انسان، موجودی روحانی

الگوهای ذهنی شما در کنار هم، یک حیطه امن برای شما ایجاد کرده‌اند و ذهن شما اجازه خروج از آن را به شما نخواهد داشت و به همین دلیل اگر تصمیم به خروج بگیرید، در ابتدا احساس بدی خواهید داشت. اما به این احساسات توجه نکنید و به ندای قلبتان گوش دهید که از منبع نشأت می‌گیرد.

ما موجوداتی روحانی هستیم و خصوصیات روحانی ما بی‌نظیر است. در درون ما «کمال» وجود دارد و روح ما همیشه در جستجوی راه‌های جدیدی برای وسعت بخشیدن به عظمت خود است. حال ما با محدودیت‌های ذهنی خود، روح‌مان را محدود می‌سازیم و از قدم گذاشتن در راه‌های جدید، سر باز می‌زنیم!

چیزی در درون شما وجود دارد که دوست دارد شما تلاش کنید، زحمت بکشید و به رویاهای خود برسید. اما ترس، مانع آن می‌شود! هر زمان که به ایده‌های Y فکر می‌کنید، ترس و دلهره تمام وجود شما را فرا می‌گیرد. زیرا انرژی‌های X و Y با یکدیگر ترکیب نمی‌شوند.

آن‌ها بر خلاف یکدیگر هستند و باعث می‌شوند ارتعاشی ناشناخته درون شما شکل بگیرد. در نتیجه، احساسی بد در درون شما به وجود می‌آید که مانع از اجرای تصمیمات و ایده‌های جدید می‌شود.

پیش از آنکه به پایان راه برسید و فقط افسوس گذشته را بخورید، دست به کار شوید. پیش از آنکه به جایی برسید که دیگر دیر شده است و بگویید: «ای کاش آن موقع به فلان کشور مهاجرت کرده بودم!» یا «چه می‌شد اگر آن موقع تجارت خود را پایه ریزی می‌کردم» همین حالا کاری کنید! زیرا به هیچ وجه نمی‌توان به گذشته بازگشت! اگر می‌دانستیم که زندگی چقدر کوتاه است، همین لحظه دست به کار می‌شدیم.

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) – قسمت هفتم

تغییر پارادایم (تغییر الگوی ذهنی) - قسمت هفتم

با توجه به گفته‌هایمان در سری مقالات قبلی با عنوان “تغییر پارادایم”، انتخاب با شماست! شما می‌توانید از حیطه امن خود خارج شوید، از مانع ترس عبور کنید و الگوهای ذهنی جدید را برای خود بسازید، یا اینکه در حیطه امن‌تان و با همان الگوهای ذهنی قدیمی و نا کارآمد باقی بمانید و در آخر راه، افسوس بخورید!

جوزف کمپبل می‌گوید: «غاری که از ورود به آن می‌ترسید، در بر دارنده گنجی است که به دنبال آن هستید!»

مانعی به نام «ترس»

همانطور که می‌بینید، شما همه توانایی‌های لازم را دارید که به دنبال رویای خود بروید. در سمت دیگر، مانع ترس آزادی قرار دارد. به راستی آزادی چیست؟ آزادی چیزی است که همه ما به دنبال آن هستیم. آزادی، به رایگان بدست نمی‌آید. شما نیازی ندارید که بدانید چطور باید به هدف خود برسید؛ «چگونگی» به هیچ وجه اهمیت ندارد.

حتی نیازی نیست که برای آن برنامه خاصی داشته باشید! مارتین لوتر کینگ، هیچ برنامه‌ای نداشت؛ تنها یک رویا داشت! تنها کافی است اولین گام‌های لازم را بردارید. هر گامی ولو کوچک، در راستای رویایتان! این تنها چیزی است که باید بدانید.

تنها باید جسارت داشته باشید! آیا می‌دانید هر چقدر درک و فهم بالاتری داشته باشید، جسارت بیشتری خواهید داشت؟ زمانی که از حیطه امن خود خارج می‌شوید، ترس و احساس معذب بودن شما را ترک نخواهد کرد. اما با تاکید مداوم بر ایده‌های نوع Y، در نهایت و به مرور زمان این احساس را از دست خواهید داد و بالاخره پارادایم و الگوی ذهنی جدید ساخته خواهد شد.

استاد احمد محمدی
استاد احمد محمدی
مدرس و مشاور عالی کسب وکار
پادکست فکرانه - رژیم ذهنی

سپس سفر جدیدی را آغاز خواهید کرد؛ سفری مشابه سفر قبلی‌تان، اما از جایگاهی متفاوت‌تر. به همین منوال، روح شما تکامل می‌یابد و روز به روز خواسته‌های بیشتری خواهید داشت تا نهایتا به خواسته اصلی روحتان، یا همان «ماموریت‌تان روی زمین» دست یابید.

هدف باید شما را بترساند

زمانی که در حال هدف‌گذاری هستید، اگر آن هدف شما را نترساند اصلا هدف با ارزشی نیست! زمان‌تان را برای اهداف بی ارزش هدر ندهید! به دنبال هدفی بروید که زندگی شما را دگرگون می‌کند، شما را به چالش می‌کشد، روتین زندگی شما را در هم می‌شکند و اندکی شما را می‌ترساند!

شما باید در هر روز، مانند یک ماجراجوی هیجان زده باشید! هر روز به دنبال چیزها و تجربیات متفاوت‌تر از روز قبل! اکنون به رویای خود فکر کنید؛ آیا واقعا می‌خواهید به خاطر ترس یا بر هم نخوردن حیطه امن خود، رویای خود را کنار بگذارید؟

آیا واقعا می‌خواهید زمانی که به پایان راه رسیدید، افسوس گذشته را بخورید؟ شما اکنون علمی به نام پارادایم را در اختیار دارید که قابل انتقال به فرزندان و اطرافیانتان است. نسل‌های پس از شما، با این آموزه‌ها پیشرفت خواهند کرد. شما نمی‌دانید که با خواندن کتاب «بیاندیشید و ثروتمند شوید» چه قدم بزرگی در راستای پیشرفت فردی خود و نسل‌های بعد از خود برداشته‌اید.

با خواندن این کتاب، بسیاری از پارادایم و الگوهای ذهنی شما تغییر خواهند کرد و اگر به گفته‌های کتاب عمل کنید، تغییرات را مشاهده خواهید کرد. راهی که شما در پیش خواهید گرفت، راهی است که شاید افراد بسیاری آن را دنبال کنند.

ضروریت داشتن هدف در پارادایم

ضروریت داشتن هدف در پارادایم

خداوند، به شما قدرت‌ها و استعدادهای زیادی بخشیده که در طول یک عمر نمی‌توانید از همه آن‌ها به طور کامل استفاده کنید. در مقابل، هدیه شما به خداوند بهره‌وری و استفاده هر چه بیشتر از این توانایی‌ها و استعدادهاست. هرگز اجازه ندهید مانعی به نام «ترس» شما را متوقف کرده و در حیطه امن‌تان محدود نگاه دارد.

مستقیما به سوی ترس‌هایتان بروید و از دل آن‌ها عبور کنید. شما برای رشد و تکامل به این کره خاکی پا گذاشته‌اید و دلیل وجود اهداف، به دست آوردن آن‌ها نیست؛ دلیل وجود اهداف، رشدی است که با حرکت به سوی آن‌ها نصیبتان می‌شود.

این اهداف هستند که باعث می‌شوند رو به جلو حرکت کنید و اینکه در میانه راه، هدف خود را تغییر دهید. خیلی از شما ممکن است هدفی را انتخاب کنید و در میانه راه، تصمیم به تغییر آن بگیرید و آن هدف را بزرگتر کنید. این نشانه رشد ذهنی و روحی شماست.

بنابراین، اگر واقعا نمی‌خواهید موجودی بیهوده و عبث باقی بمانید، همین حالا برخیزید، رویای خود را خلق کنید و در جست و جوی آن باشید. برای ادامه مسیر، برای اینکه بتوانیم به قول معروف آهسته و پیوسته به راه خود ادامه دهیم، به شدت به انگیزه و اشتیاق نیاز داریم. گاهی خود می‌توانیم این انگیزه را ایجاد کنیم و مسیر پیش روی خود را به خوبی طی کنیم، اما گاهی به یک تلنگر و کمی حمایت روحی و … نیز نیاز داریم.

مشتاق ارتباط با شما هستیم...

"نظرات ارزشمند خود را در پایین صفحه کامنت کنید"

در تلگرام

بازار آکادمی را دنبال کنید !

در اینستاگرام

بازار آکادمی را دنبال کنید !

آکادمی بازار لوگو
تیم تحریریه آکادمی بازار

این مقاله به کوشش تیم آکادمی بازار تولید شده است. ما امیدواریم که با تلاش خود، تاثیری در بهبود و توسعه مهارتهای فردی ، شغلی و کسب و کارشما داشته باشیم.

جهت اطلاع از جدیدترین مقالات ایمیل خود را با ما به اشتراک بگذارید!

27 پاسخ

  1. .مممونم از مقاله جامع شما بسیار مفید بود برای من .واقعا بزرگترین هدف من تغییر پارادیمهام هست واقعا یک باره بین هزاران مقاله مطلب شما برام با اشاره ناخواسته یک انگشت باز شد .این است که میگن تو بخواه چرا و چگونه اش با من

  2. خیلی خیلی عالی و کامل و پر از نکته بود،
    دقیقا چیزی که انسان امروز نیاز داره همین رویاهایی هست که خیلی راحت ازش منصرف میشیم، خلقت هیچ موجودی توی دنیا بی هدف نیست،
    نقشه راه هر انسانی توی قلبشه، باید یاد بگیریم به حسمون اعتماد کنیم.
    ممنونم از شما🌹

  3. درود بر شما ، سپاس بسیار از این مقاله ارزشمند

    جهان تغییر نخواهد کرد تا زمانیکه انسانها خود را آماده تغییرات بزرگ نکنند و نخواهند تغییرات مثبت درونی داشته باشند .

    1. سلام همراه گرامی
      ممنون از شما که ما رو دنبال میکنید و نظرتون رو با ما به اشتراک میگذارید.

    1. سلام فاطمه عزیز
      ممنون از اینکه تجربه تون رو با ما به اشتراک گذاشتید. خوشحالیم که شماهم از این پارادیم حس خوب و تاثیرگذاری گرفتید.

  4. ضمیر ناخودآگاه خیلی پیچیدست یجا میخوندم یه خانم فرانسوی رو داشتن عمل مغز میکردن بعد یه منطقه ای از مغزش طی عمل جراحی تحریک میشع و اون خانم شروع میکنه شعر های المانی خوندن بعد از عمل که به هوش میاد توضیح میده زمانی که کودک بوده و کشورش توسط المانا اشغال شده بوده سربازای المانی تو خیابون سرود میخوندن دکترا متوجه شدن که این سرودها تو ضنیر ناخوداگاهش بوده خیلی برام جالب بود گفتم به اشتراک بذارم

    1. یه عزیزی میگفت که هدف باید آنقدر برات مقدس پر نور باشه مثل یه پرژکتور پر نور بزرگ که وقتی بهش نگاه میکنم دیگه نتونیم چیز دیگه ای رو ببینیم که وقتی تو مسیر اهداف قرار گرفتیم دیگه هیچ مشکلی نتونه ما رو از مسیر رسیدن به اهداف دور کنه به خاطر همین که خیلی ها وسط راه جا میزنن برای این که اهدافشون براشون مقدس پر نور نبوده با اولین مانع از راه بدر میشن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دریافت کتاب مذاکره برای حقوق دلخواه
دریافت کتاب مذاکره برای حقوق دلخواه
دریافت کتاب مذاکره برای حقوق دلخواه
دریافت کتاب سفر به معدن درون
دریافت کتاب سفر به معدن درون
دریافت کتاب سفر به معدن درون
دریافت کتاب خلق برند برتر
دریافت کتاب خلق برند برتر
دریافت کتاب خلق برند برتر
دریافت کتاب نقشه فروش
دریافت کتاب نقشه فروش
دریافت کتاب نقشه فروش

دوره جامع فن بیان

200 دقیقه آموزش رایگان

700,000 تومان

هدیه ویژه آکادمی بازار تقدیم به شما کاربرانی که برای ما "ارزشمند" هستید
سشقسی