زندگی و ماجراجویی
من همیشه از هیجان و ماجراجویی خوشم میآمده است؛ وقتی که بچه بودم، خودم را در حال دویدن با پای برهنه در جنگلهای گوآم تصور میکردم که در حال فرار از دست آدمهای بد هستم؛ چیزی شبیه فیلمهای سبک ایندیانا جونز.
این دنیا پر بود از از احتمالات، هیجان، کنجکاوی، کشف، جستجو و حس لذت بخش خطر و زدن به دل تاریکی. اما بلوغ و مسئولیتهای مرتبط با آن، مسئولیتهای خانواده و کار، این ماجراجویی و هیجان را از من گرفتند و نوعی نظم و البته روتین را در زندگی من ایجاد کردند.
اما دغدغه داشتن یک زندگی سرشار از هیجان، همیشه با من بوده است. اما خوشبختانه، من موفق شدم با تغییری کوچک و اقدامی ساده، راهی را بیایم تا زندگیام را تبدیل به یک ماجراجویی بزرگ سازم. لذت ناشناختهها را با تمام وجود درک کنید و آن را پذیرا باشید. اجازه دهید با ذکر چند مثال، هدفم را برایتان تشریح کنم:
1. ماجراجویی در رفت و آمد
خب؛ فرض کنیم شما صبحها به سر کار میروید؛ لابد میگویید همه چیز خیلی هم خسته کننده و تکراری است؛ شما هزاران بار همین مسیر را رفتهاید؛ ترافیک را هم که دیگر نگویید؛ البته شاید، شما هم سعی کنید از این زمان بهترین استفاده را ببرید و به یک کتاب صوتی گوش دهید یا تلفنهایتان را بزنید و به نحوی سعی در زنده نگاه داشتن این زمان مرده داشته باشید.
خب؛ اگر بتوانید این تجربه تکراری را تبدیل به یک ماجراجویی بکنید چه؟ شاید راه هایی وجود داشته باشد تا هیجان را به این تکرار بیفزایید؛ به عنوان مثال، مسیری متفاوت را انتخاب کنید و از شناخت زیباییهای مسیر جدید لذت ببرید.
2. ماجراجویی در طی ساعات کاری
ما اصولا روتینی را در شروع روزهایمان در پیش میگیریم و طبق روال، هر روز، به کارهایمان میپردازیم. این در صورتی است که هر روز همچون یک بوم سفید است و منتظر نقاشیهای هنرمندانه شماست. شما در هر روز میتوانید یک فرصت جدید به دست بیاورید و درس جدیدی بیاموزید.
به عنوان مثال، در طی روز از خودتان سوالاتی بپرسید تا شما را در طی روز برای یافتن جوابهای آنها، هیجان زده نگه دارند. شاید هم بتوانید به جای فرار از بی اطلاعی و کمبود دانش در رابطه با پروژههای جدید و دشوار و حتی ترس از آنها، به استقبال نادانستههایتان بروید و با عینکی جدید، زیبایی کشف و یادگیری را به خودتان هدیه بدهید.
به عنوان مثال، برای خود من، نوشتن یک فصل از کتاب دشوار است و باعث میشود مدام امروز و فردا کنم چون من نمیدانم که چه مطلبی میتوانم بنویسم که دیگران هم مایل به خواندن آن باشند. اما به جای اینکه از آن عدم دانش واطلاع فرار کنم، به خودم میگویم: «بله، من واقعا نمیدانم چه چیزی میخواهم بنویسم؛ خب؛ چطور است دست به کار شوم و ببینم چه میشود»
یا اینکه به خودم میگویم: «بله، من نمیدانم مردم چه نظری در مورد این نوشته خواهند داشت اما من آن را مینویسم تا از نظرات آنها مطلع شوم». وقتی که دست به کار شدم، ترسهایی که مرا به تاریکی فرا میخواندند، تبدیل به کشفهایی شیرین و دلپذیر خواهند شد. با این تفاسیر، ترس به معنی هیجان، لذت و زیبایی تلاش و مبارزه خواهد بود.
کشف لذت نهفته در هر لحظه
دوستی داشتم به نام اسکات که چند سال پیش در کوههای کلیمانجارو فوت کرد. یکی از بهترین خصلتهای وی، این بود که در هر کاری که انجام میداد در جستجوی ماجراجویی و هیجان بود؛ ما با هم تجارب خوب زیادی داشتیم: ما با هم دو ساعت میدویدیم و از زیباییهای اطرافمان لذت میبردیم؛ با یکدیگر تا قله کوه بالا میرفتیم تا غروب خورشید را تماشا کنیم. ما درباره مشغلهها و کسب و کارمان صحبت میکردیم.
اما صحبتهایمان، به جای اینکه پر از نگرانی و استرس باشد، مملو از عشق و هیجان ما نسبت به آنچه که انجام میدهیم و نتایج فوق العاده و تجارب عالیمان بود. وقتی با هم به رستوران میرفتیم، سعی میکردیم غذاهای تازه و جدید را امتحان کنیم تا لذت نهفته در آنها را هم درک کنیم.
هدف من از نوشتن این مطلب هم شناساندن همین شیرینیهای نهفته در تک تک لحظات زندگیتان بود؛ تنها کاری که باید بکنیم این است که شجاعت کافی برای کنجکاوی و جستجو را در خودمان ایجاد کنیم.
سخن پایانی
تنها با ایجاد تغییرات ساده همچون مواردی که در مقاله فوق اشاره شد میتوان زندگی را از یکنواختی در آورد و به یک ماجراجویی هر چند کوچک تبدیل نمود. تنها باید ترس را از خود دور کنید و کمی شجاعت داشته باشید تا بتوانید کمی هیجان به زندگی خود بیافزایید، که نتیجه آن بازیابی روحیهتان و شادی بیشتر در زندگی است.
آکادمی بازار سمیناری به نام موفقیت، برگزار مینماید که در آن استاد احمد محمدی از قدرت واقعی و شگفت انگیز ذهن به شما خواهند گفت و به شما یاد خواهند داد که چگونه با ترسهای زندگی خود کنار بیایید و با شجاعت و ریسک پذیری زندگی شاد و موفقی را برای خود فراهم آورید.